خورشید ، پشت پنجره ی من
چتر سیاه ابری بر سر کشیده بود
در زیر سیل باران ، خاموش می گریست
من ، در فروغ شامگهان ، طرح کوچه را
می دیدم و به آینه پیوند می زدم
در پیچ کوچه ، نارونی پیر
تنها نشسته بود
درکنده اش نسیم ، نفس می زد
باران ، وجود خالی خشک درخت را
می دید و با نسیم ، همآغوش می گریست
خورشید ، پشت پنجره ی من
چتر سیاه ابری بر سر کشیده بود
در زیر سیل باران ، خاموش می گریست
من ، در کنار پنجره لبخند می زدم